فدريكو گارسيا لورکا

فدريكو گارسيا لورکا(1936-1898) شاعر ودرام نويس اسپانيايی نخستين اثر خويش را در جوانی سرود اثر د يگرش به نام ((کتاب اشعار)) مو فق يت بسيار كسب كرد. كتاب شعر ((شاعر نيويورك)) را پس از دعوت به امر يكا (1930) نوشت. از نمونه شعرهاي او ((ترانه هاي شرقی )) است كه با ترجمه ی

زيبای احمد شاملو می خوانيم:

در اثارعطر اگين
آ سماني متبلور هست.
هر دانه
        ستاره اي است
هر پرده

         غروبی.
اسماني خشک و
گرفتار در چنگ ساليان.
 
انار...

كندويی ست خرد،
كه شانش از ارغوان است:
مگسان عسل أن را
از دهان زنان پرداخته اند.
چون بترکد خنده ی هزاران لب را
رها خواهد کرد!
انار دلی را ماند
که بر کشتزارها می تپد،
دلی شريف وخوارشمار
که در آن پرنده گان به خطر نمی افتند.
دلی که پوستش
به سختی ، هم چون دل ماست،
اما به آن که سوراخش کند
عطر وخون فروردین را هبه می کند.

انار

گنج جنّ خورده ی چمنزارن سر سبز است،
كه در جنگلی پرت افتاده
با پری زادی از آن نگهبانی می کند.
جنّ سپيد ريش
جامه اي عتيق دارد.
انار گنجی است
که برگ های سبز درخت نگهبانی می کنند.
در اعماق احجارگران بها
ودر دل واندرون،طلايي مبهم.
 

سنبله نان است:
مسيح متجسّد ،زنده ومرده
 

درخت زيتون
شور كار است وتوانايی ست.

 سيب ميوه شهوت است
ميوه –ابو الهول گناه.
چکاله قرن هاست
که تماس با شيطان را حفظ می كند.
نارنج
از اندوه پليد گل ها سخنی می گويد،
طلاوآتشی است كه درپاکی سپيد خويش
جانشين يک ديگر می شوند.


تاک پرستش شهوات است
که به تا بستان منجمد می شود ،
وكليسايش تعميد مي دهد
تا از آن شراب مقدسّ بسازد,
 

شابلوط ها آرامش خانواده اند.
به چيزهای گذ شته می مانند.
هيمه های پيرند كه ترك برمی دارند،
وزائراني را مانند
كه راه گم کرده باشد .
 

بلوط شعر است،
صفای زمان هاي اؤ كاررفته.
وبه-پريده رنگ طلايی-
آرامش سازكاری ست.
 
انارامّا ،خون است،
خون قد سی ملكوت،
خون زمين است
مجروح از سوزن سيلاب ها،
خون تند بادهاست كه مي آيند
از قلّه ی سختی كه برآن چنگ در افکنده اند،
خون اقيانوس برآسوده و
خون درياچه ی خفته.
ماقبل ِ تاريخ ِ خوني كه دررگ ما جاری ست
درآن است .
انگاره خون است
محبوس در حبابی سخت وترش
که به شکلی مبهم
طرحی دارد وهيأت جمجمه ی  انسانی را.

انار شکسته!

تويكی شعله ای در دل شاخ وبرگ
خواهر جسمانی ونوسی
وخنده ی باغچه در باد!
پروانگان به گرد تو جمع می آيند
چرا که افتابت می پندارد،
وازهراس آن كه بسوزد
كرمكان حقير از تو دوری می گز ينند.
تو نور حياتی و
مادگی ميان ميوه ها.
ستاره ای روشن ، كه برق مي زند
بركنار جويبار عاشق.
چه قدر بی شباهتم به تو من،
ای شهوت شراره افکن برچمن!

                                         ترجمةاحمد شاملو کتاب(( کوچه های بی انتها))