شعرهایی از هدی حسین شاعر مصری

ترجمه : حمزه کوتی

گمان می کنم که درخت ام
زیرا با لمس کردن
حرف می زنم
با صندلی های چوبی
مثل یک درخت کور .

هدی حسین از شاعران جوان مصر است . او در سال 1972 در قاهره متولّد شد . دارای لیسانس زبان و ادبیّات فرانسه از دانشگاه قاهره است . از سوی انجمن سفیران صلح جهانی در ژنو ، لقب سفیر صلح جهانی گرفته . او هم چنین عضو مرکز جهانی شعر در فرانسه ، و عضو کانون نویسندگان مصر است .
مجموعه شعرهای او عبارت اند از : باید باشد ، آنچه گذشت ، زن ِ بی هدف ، نقاب های گل ، ما دیوانگان ، ما فیلم بازی می کنیم . رمانی نیز با نام « پل » به چاپ رسانده است . هم چنین مجموعه داستان هایی از مارگریت دوراس را ترجمه و منتشر کرده است .

پیش بینی

برادر
می دانی
زندگی بسیار ساده است
به سادگی گله گوسفندانی که
درصحرا می چرند
بدون علف
وتو بدون عصا باشی .

نیایش

در برابرم یک شمع
و یک چاقو ودو سیگار است
به خودم دست می زنم
تا انتخابی نباشد آنجا
جز مرگ یا وحشت .
جنون یک مرحله است
وبعد از آن آدم عادت می کند .

ایقاع

قلب سرخ من می تپد
بدون خون .
قلب بنفشه ای من نمی تپد:
ایقاع آبی رنگ است .

بغداد

دیروز کتاب شعر ترجمه شده ای را
از یک شاعر سیاه پوست
ورق می زدم
که در بغداد به سال 1971
چاپ شده بود
یعنی یک سال قبل ازآنکه من
به دنیا بیایم .
قبل از تولدم نیز
بغداد ، شعر منتشر می کرد .

گل

گلی از درخت
در میانه ی خیابان
افتاد
وقتی که راه می رفتیم
و ما آن را ندیدیم
که همو بود که
میان ما افتاد .

وهم زندگی

هر کسی ترانه ی شگفت انگیز
خود را دارد
شراب دلخواه خود را
آرایش موی مخصوص
چیزهایی که باعث می شوند
خودش باشد
خود سرگران اش
میان نامی که برنگزیده
و واقعیتی که بر او تحمیل شده
و عمری که او را پیش می برد
به سمت خاطره هایی
که خود در شکل گیری شان
دستی ندارد .

سکوت

سکوت شیشه است .
سگی در دل شب می لاید
به خاطر همین است
که می گوییم
آن را می شکند .

بانگ خروس

فرا می رسد آن روز
که مرا بشناسی ای جهان .
خروس ، این گونه
هر صبح
به اصرار بانگ می زند .
صدای امید
فرشتگان را مجذوب می کند .

درخت

گمان می کنم که درخت ام
زیرا با لمس کردن
حرف می زنم
با صندلی های چوبی
مثل یک درخت کور .

شبح

باید مرگ را فرابخوانم
تا شاید تکّه های پراکنده ی مرا
از هوا گرد آوری
و در برابر من بایستی .
ای بیچاره !
آیا تا این حد ّ
مادّه ی من تو را می ترساند ؟

ساقه

مثل ساقه ای در باد
ساق من تاب مقاومت ندارد .
امّا تندباد
با آرامش و هیاهو گذشت
و برگ های فروافتاده ی من
به خاک می گویند
که تندبادی عظیم
از این جا گذشت .

نیم دایره ی ماه

خود را دوست دارم
ای جمجمه ی متبسّم در آسمان
من نیز
در سر
نیم ماه و چشم از حدقه درآمده ی
یک پرنده دارم
که چشم کور ِ عدالت را هم
مجروح نمی کند .

هدهد

به موسیقی ِ تو گوش دادم
و تو را شناختم .
نترس
تو در آتشی
و با دست خویش
اخگرت را می گیری
و مرکز زمین را می شکافی
برای رسیدن به گیاه و کِرم .
در زیر سه پر ِ برجسته ی سرت
بالای چشم ات
اخگرت را می بینم
زمرّد را که از
غلیان ِ خون مکّی ات نمایان است
و جوهره ی تاج ات
و چشم سوم ات را .

اعتراف

مرا نه شب می شناسد
نه اسب ها
نه بیابان و نه شهرها .
امّا من آن ها را می شناسم
که تو را کور کورانه
پیش می رانند
تا بدان حدّ
که در وجود خود شک ّ می کنی
اگر تو را نشناسند .

دود

هر وقت با هم مشاجره می کنیم
دایره ای از دود می کشیم
که آن را
من می شکافم .
.........................................
.........................................