علی امیني نجفي

محمود درویشمحمود درویش، شاعر فلسطینی که روز نهم اوت زیر عمل جراحی در آمریکا درگذشت، در طول نزدیک چهل سال بزرگترین شاعر فلسطینی و شاید هم جهان عرب شناخته می‌شد.

درویش را شاعر ملی فلسطینیان خوانده‌اند، زیرا بیش از هر شاعر دیگری رنج و محنت فلسطینی‌ها را در کنار پایداری و ایستادگی این ملت، بازتاب داده است. اما او فراتر از این، ادیبی بزرگ بود و شعر او از پیام‌ها و شعارهای سیاسی فراتر می‌رفت.

بی گمان به همین خاطر بود که در سراسر جهان، نه تنها اهل شعر و ادب، بلکه عامه مردم نیز شعر او را دوست داشتند و ابیاتش را چون مثل سایر به دل سپرده بودند.

برای ملتی که زادبوم تاریخی خود را از دست داده است، بسیار مهم بود که هویت اصیل خود را از زوال و فراموشی برهاند. در مناطق فلسطینی و با توجه به سنت گرانقدر شعر عرب، این هویت باید در جامه شعر متجلی می‌شد، و این همان گام بلندی بود که درویش برداشت.

همراه با سرنوشت قوم
محمود درویش به سال ۱۹۴۱ در روستای بیروه در نزدیکی جلیله به دنیا آمد. تنها شش سال داشت که با هجوم ارتش اسرائیل، روستای او به تلی ویران بدل شد و او به همراه خانواده‌اش راه آوارگی در پیش گرفت. این آغاز سرگشتگی طولانی و هجرت پیاپی او بود از پناهگاهی به تبعیدگاهی دیگر. هر بار به خاک مناطق فلسطینی پا گذاشت، گزمگان در انتظارش بودند تا او را با زجر و زندان مکافات دهند.

درویش ۱۹ ساله بود که نخستین دفتر شعر خود را منتشر کرد: گنجشکان بی‌بال. در اوان جوانی در برابر ظلم و نابرابری طغیان کرد و به "حزب کمونیست اسرائیل" پیوست. تنها جریان سیاسی مهمی که در آن سالها پی‌گیرانه از حقوق فلسطینی‌ها دفاع می‌کرد.

درویش از نیمه دهه ۱۹۶۰ به همکاری با تشکیلات "الارض" پرداخت، که خواسته‌های ملی اعراب اسرائیل را به شکل رادیکال دنبال می‌کرد. این جریان سیاسی به زودی با فشار و اختناق دستگاه امنیتی اسرائیل روبرو شد. به دنبال پیگردهای خشونت‌بار، بسیاری از فعالان الأرض به زندان افتادند یا به تبعید رفتند.

درویش در سال ۱۹۷۰ یک سالی برای تحصیل به اتحاد شوروی (سابق) رفت اما به زودی به خاورمیانه برگشت، در مصر و لبنان اقامت گزید و به همکاری با "سازمان آزادی بخش فلسطین" پرداخت، مسئولیت بخش فرهنگی ساف را به عهده گرفت و سرانجام عضو هیئت سیاسی "تنها نماینده قانونی مردم فلسطین" شد.

درویش در سال ۱۹۸۸ "اعلامیه استقلال فلسطین" را نوشت که توسط یاسر عرفات، رهبر پیشین ساف، قرائت شد؛ اما شاعر ملی در سال ۱۹۹۳ در اعتراض به توافق‌های پیمان اسلو، تشکیلات ساف را ترک کرد.

محمود درویش در سال ۱۹۹۵ به منطقه برگشت و در شهر رام الله (کرانه غربی) اقامت گزید. دیدگاه سیاسی او به ویژه در دوران آخر زندگی، به اعتدال و میانه‌روی گرایش داشت. درویش از صلحی پایدار و عادلانه با اسرائیل دفاع می‌کرد، به تعبیری که خود از آن داشت:

"صلح واقعی یعنی این که اعراب و یهودیان در جامعه اسرائیل کاملا برابر باشند و آوارگان بتوانند به خانه خود برگردند. فلسطینی‌ها باید به آزادی کامل برسند، تا آنجا که بتوانند سرنوشت خود را خود تعیین کنند."
درویش از "تشکیل دولتی مستقل در کنار کشور اسرائیل" دفاع می‌کرد. او میهن‌پرستی بود که با گرایش‌های افراطی، شامل یهودی‌ستیزی، مخالف بود. به فرهنگ و ادب اسرائیل احترام می‌گذاشت. آثار او پیوسته در اسرائیل منتشر می‌شد. خود او به خوبی به زبان عبری حرف می‌زد و در میان یهودیان اسرائیل دوستان بی شمار داشت.

در مصاحبه با روزنامه اسرائیلی ها آرتص گفته بود: "من مأیوس نیستم و به انقلابی بنیادین در خودآگاهی مردم اسرائیل امید بسته‌ام."

پس از حملات یازدهم سپتامبر و تبلیغ قهر و خشونت از سوی بنیادگرایان، درویش در مقاله‌ای نوشت: "هیچ چیز، واقعا هیچ چیز تروریسم را توجیه نمی‌کند." او در عین حال یادآوری کرد که "عملیات انتحاری" را پیش از هر چیز باید به مثابه واکنشی نومیدانه و از روی استیصال مطلق، ارزیابی کرد.

پس از چیره شدن گروه اسلامی حماس بر نوار غزه و دوپاره شدن قلمرو فلسطینی‌ها، محمود درویش از پراکندگی‌های کینه‌توزانه میان فلسطینی‌ها به شدت انتقاد کرد و با طنزی تلخ نوشت:

"ملتی بودیم بدون دولت، و حالا موفق شده‌ایم که دو دولت داشته باشیم!"

شعری ماندگار
شعر محمود درویش، پیش از هر چیز آوای درد و رنج ملت او، و عزم او به پایداری و ایستادگی در برابر جور و بیداد است. او با شعر خود، به ویژه با دفتری به نام "برگه هویت" (شناسنامه) دغدغه هویت را برای ملتی که از سرزمین اجدادی خود رانده شده، بازتاب داد. در شعرهای بی شمار به یاد آورد که این قوم به رغم آوارگی‌ها و سرکوب‌ها، در سرزمین خود ریشه‌های ستبر و دیرین دارد:

ما اینجا بودیم و در این خاک ریشه دواندیم
پیش از آغاز زمان
پیش از شروع تمام عصرها
پیش از تمام بستان‌ها
و قبل از تمام درختان زیتون...
در شعر درویش "غم عشق" میهن، هردم با رنگ و بویی تازه، در تصاویر و استعاره‌های رنگین و بی‌شمار جاری است، به گونه‌ای که همواره "نامکرر" باقی می‌ماند:

چه زیبایی ای وطن!
چشمانم را بگیر، قلبم را بگیر، عشقم را بگیر!

مانند عاشقی هجران‌زده و دلسوخته، با نوایی حزین و حسرتناک در دوری وطن می‌نالد:

غیر از چوبه دار
ای وطن عزیز،
بگو که زعشقت چه نصیبی بردم؟

درویش با تکیه بر سنت دیرین شعر عرب، مضمون آشنای عشق و هجران را با لحن و تصاویری تازه وارد شعر سیاسی مقاومت کرد. عشق به میهن، درد جدایی از معشوق، و شوق بازگشت به آن با جلوه‌های خیره‌کننده در هر سطر او جاریست:

ای زخم بی درمان!
میهن من چمدان نیست
من نیز مسافر نیستم
تنها عاشقی هستم
با دلی در گرو عشق میهن...

کنده شدن از خاک میهن، زخمی عمیق در قلب او باقی گذاشته که با وجود گذشت سالیان، همچنان از آن خون می‌چکد. شاعر عاشق می‌داند که درد او جز با پیوستن به "مادر میهن" آرام نمی‌گیرد:

ای وطن
در زخم تو دیده گشودیم و بزرگ شدیم
میوه درختانت را خوردیم
تا بر از نو دمیدن تو شهادت دهیم.

در بسیاری از شعرها، به ویژه در دفتر "عاشقی از فلسطین" عشق به
زادبوم با مهر مادری پیوند خورده است:

از آنجا می‌آیم و خاطراتی با خود دارم
مانند آدمیان فانی، مادری دارم
و خانه‌ای با پنجره‌های بیشمار
برادران و دوستانی،
و یک سلول زندان با پنجره‌ای سرد...
تمام کلمات را آموختم و در هم شکستم
تا از آنها یک کلمه بسازم: وطن!

درویش در گفتگویی به منتقدان هشدار می‌دهد که هر تصویر خیالی او را رمز و نمادی از درونمایه‌های سیاسی نگیرند:

"من شاعرم و حق دارم برای مادر خودم شعر بگویم. اما البته شعر من در خاطره قومی مردم من ریشه دارد."

او به شعر "برای مادرم" اشاره می‌کند که چهل سال قبل در زندان اسرائیل سرود و به زودی به سر زبان‌ها افتاد:

دلم می رود برای نان مادرم
برای قهوه
و برای نوازش مادرم،
از کودکی هر روز
بر شانه روزها بالا می‌روم
و قد می‌کشم
و می کوشم زنده بمانم
چون اگر مردم
خجلت می‌برم از اشک مادرم...
رسالت شعر، مسئولیت شاعر

محمود درویش عقیده داشت که شعر می‌تواند به دنیایی که یکسره در ستمگری و بیداد فرو رفته، رنگی انسانی‌تر بدهد:

بیست سطر شعر سرودم و پنداری،
این حصار دیوار
بیست متر عقب نشست...

شعر او حتی وقتی از رنج و پیکار روزمره مردم عادی می‌گوید، لحنی خطابی و فاخر دارد و آشنایی عمیق او را با ادب کلاسیک عرب می‌رساند، که با تفاخر از آن یاد می‌کند:

گفتند: چرا شعرت چنین روشن است
در زمانه ای سراسر تیره؟
گفتم: سی بحر روشن در دلم جاریست!

شعر درویش همواره نو اما ریشه‌دار است، و انگ و رنگ فرهنگ قومی او را بر پیشانی دارد. در یکی از زیباترین و معروف‌ترین شعرهایش به نام "من یوسفم" با دیدی تازه به اسطوره کهن یوسف و برادران، باز می‌گردد:

من یوسفم پدر!
برادران دوستم نمی‌دارند، پدر!
مرا به جمع خود راه نمی‌دهند
دایم زجرم می‌دهند
با ضرب سنگ و زخم زبان!
مرگم را می‌خواهند، پدر!
تا بعد به سوگم بنشینند
در خانه تو را به رویم بستند
از کشتزارم بیرون راندند
و انگور مرا به زهر آلودند...
در مصاف مرگ

مرگ از مضامین همیشگی شعر درویش بود، و به ویژه در سال‌های آخر زندگی، که خسته و تنها می‌زیست، بارها از مرگ یاد کرد، و بیشتر به طنز:

گمان کردم که روز شنبه مردم
گفتم باید در وصیت‌نامه چیزی بنویسم
اما هیچ چیز به ذهنم نرسید
گفتم باید دوستی را دعوت کنم
و به او بگویم که مرده‌ام
اما کسی نیافتم
گفتم باید به قبرم بروم و آن را پر کنم
اما راه را پیدا نکردم
و قبرم خالی ماند...
به خود گفتم
شاید کاملا نمرده‌ام
شاید هنوز میان مرگ و زندگی سرگردانم
شاید مرده‌ای هستم بازنشسته
که در تعطیلات کوتاهش به زندگی آمده!

محمود درویش در آخرین روزهای زندگی گفته بود که از مرگ نمی‌هراسد، تنها ترس او از آن است که شعر سرودن در او بمیرد. او این ترس را هرگز تجربه نکرد.

منبع : بي بي سي
20-8-2008