«سنگ سروده ها»

ترجمه : فرزدق اسدی

(1)

محمود البریکان عقربه ای بزرگ
برای آفتاب کویری ...
نشانه ای ست
از شن های سرگردانی ...
پاسخی به پرسش های آب ...
سنگ گوری سترگ
با نامی ساییده شده .

(2)

اتفاقات عجیبی
در دل سنگ ها رخ می دهد
بلورهای نهفته ...
شعاع های پنهان ...
سطح سنگ ...
خطوط آن ...
هندسه ی ترکشین سنگ آیا
الفبای زمانه را می داند ؟

(3)

زیر پشنگه های دریا
با پیکر سبزش
عریان ایستاده است
آرام
آن جا که باد می تازد
و شعله های باران خاموش می گردد .
زیر سایه اش
حباب های زیبا
شست و شو می کنند
و موج برای ماه می رقصد
اما درونش ...
اندوه جاودانگی ست .

(4)

رنگ آهن تیره ی سرخ
سالخوردگی خطوط
الهه ای کهن
از دنیایی فراموش شده .
زیر غرش های رعد
ترک خورده
و صاعقه های بدمنظر را
فروخورده است .

(5)

در نگاه نخست :
پیکری متوازن
در نگاه دوم :
تندیس چهره ای قاطع
که به افق می نگرد
در نگاه سوم :
سروده ی تکوین .

(6)

بسیار مادرانه
آغوش گشوده است
به روی ره گذران خسته .
دوست مسافران .
پیری خوشایند .
نگهبان پارک ها
چراغی در دست
میان تاریکی ها .

«چهره»

اوست که پیاپی
در اطراف پنجره پرواز می کند
همان چهره است
که در شب های ملال آور
آن گاه که ماه فرودمی آید
بر شیشه ها نقش می بندد
اوست ... آن شبح وهم آلود
در هاله ای از نور
که با لب های لرزان زمزمه می کند
این کدام نیایش پنهان است ؟
کدام همهمه ی خاموش ؟
همان چهره است که
هرگاه توفان درمی گیرد
با شولایی از تاریکی خاکستری رنگ
دیده می شود
در چارچوب موهای پریشان
مضطرب
با دیده ای عذاب آلود و هراس آمیز
از پشت شیشه ها می نگرد
آن گاه باد
دیگربار پنهانش می کند ...
همان چهره است
که هرگاه باران
در نیمه شب
اصرار می ورزد
با چهره ی یک غریق
به شیشه ها می چسبد
موج می خورد
چون آذرخش شعله ور می شود
و بر گونه هایش روان می گردند
قطرات باران
قطره های اشک .